یه فایل آهنگ دارم اسمش 89 هستش.......سال 1389......
وقتی فایل رو باز میکنم....بوی سال 89 میاد........
فقط دی، بهمن،اسفند 89........تمام اون لحظه ها را با تمام وجودم حس میکنم.....
تمام آهنگاش منو یاده سپیده میندازه......
پشت هر آهنگش یه دنیا حرفه.....یه دنیا احساس.....اوووووووف.....سپیده......
گریه م گرفت.
..همین الان.....فقط و فقط به خاطره احساس اون روزام.....احساسی که نسبت به سپیده تو وجودم به وجود اومده بود.....
.
اونروزا که تمام فکرم این بود که خودمو تو دل سپیده جا کنم......فقط یه گوشش.....

شب خوابیدنی انقدر گریه میکردم...
...یه جوری که کسی نفهمه ....انقدر سخت بود....یهو خفه میشدم....پا میشدم میرفتم جلو آینه و میگفتم "سپیده ".......

یاده اون همه تلاشم به خیر......
تنها آرزوم این بود که یه روز بتونم تمام حرفامو بهش بزنم...
..بگم که دوستت دارم...
.بگم که دارم عاشقت میشم....
.بگم که تمام فکرم شدی..
..بگم که منم بشم دوستت ؟؟؟......
....
وااااای واااای...
..به قرآن شبا متکام خیس میشد.....البته بعد از اینکه وارد این رابطه شدم خیلی شبها براش گریه میکردم اما الان فقط یاده اون روزای اول افتادم با بقیه روزا کاری ندارم.....
اونروزا که هرچی میگفتم میگفت میدونی که به تو ربطی نداره؟چن بار بگم به تو ربط نداره؟؟؟هرچی میگفتم میگفت به تو ربطی نداره....منم که شاد.....ذوق میکردم......
اون موقع کم کم داشت ساخته میشد و به مرور زمان کورم کرد.....یادش بخیر.....
چقدر خودمو کشتم واسش...چقدررررررررررررررر.......
صبح ها رو بگو ساعت 6 بیدار میشدم 7 مدرسه بودم.....که قبل سپیده تو مدرسه باشم....
یه بار اول صبح داشت تو پله ها میومد بالا.....یهو پریدم بغلش..
..گفت تو چقد زود میای مدرسه؟ گفتم فقط به عشق تو...
..واااای دلم تنگ شد......
.
یه سری احساسا رو نمیشه جمله کرد و نوشت......نمیشه......فقط یادش بخیر....یاده قلبم که اون موقع چی توش میگذشت.......یاده فکرم که به مرور زمان داشت میشد " فقط سپیده"......
.....
یادته هر جا رو که گیر میاوردم یه قلب میکشیدم و توش مینوشتم سپیده؟؟؟؟؟.
....دورشم خط خطی میکردم تیغ تیغی میشد...
..عشقم این بود که مونا نیاد مدرسه...
...دیگه مست میشدم.......زیاد نگات کردنی میگفتی هان؟ که چی بشه مثلا؟ آدم باش.......بازم ذوق میکردم.....اوووف ذوق میکردمااااا...

واااای سپیده چقدر دلم برات تنگ شد...
...برای اون روزا...... انقدی که اگه الان پیشم بودی بغلت میکردمو میبوسیدمت و تو آغوشت فقط اشک میریختم....
دلم تنگ شد واسه همون روزا که هر روز با هم میومدیم خونه......زمستون 89.......
دعوا کردیم من گفتم بیا پیاده بریم خونه تو گفتی نه هوا بارونیه ، من بدم میاد زیر بارون خیس بشم....هی گفتم بیا دیگه بارون نمیاد هوا خوبه ، پیاده بریم....آخه تو نمیدونی که چه حسی نسبت بهت داشتم....با اتوبوس میرفتیم زود میرسیدم میخواستم 5 دقیقه هم که شده دیرتر برسیم.....که آخرم یه جورایی دعوامون شد.....گفتم باشه تو با اتوبوس برو و خودم پیاده اومدم...نزدیکای خونه مون بودم که بارون گرفت....پیش خودم گفتم راست میگفتا ...تا رسیدم خونه کلی گریه کردم....گفتم ای کاش لااقل با اتوبوس باهاش میرفتم.....بعدا فهمیدم که تو هم با اتوبوس نیومده بودی و پیاده پشت من اومده بودی........خب صدام میکردی با هم میومدیم دیگه...
...تا جایی که یادم میاد فاصلت با من زیاد بود و بیشتر خیس شده بودی و کلی فحش به من داده بودی......
قم رو بگو...
....انگار زمین و زمان دست تو دست هم دادن که با هم بریم قم...... اسفند ماه بود......اونم پر از حسای قشنگه که اون حسا رو حسی به یاد میارم....
..کوله پشتیم یادته؟
یه دقیقه نگه میداریش؟؟؟..
....کوله پشتی خاطراتمو چی؟؟؟
چیزی یادت میاد؟؟؟ 
تو تقویم عمرت چن تا خاطره ساختم؟؟؟
اونارم نگه دار....نگه دار......
.
یه سری با هم دعوا کردیم.....ولی یادم نیست چرا.......اخرشو یادمه که داشتیم میومدیم خونه مرجان هم باهامون بود....تمام مسیرو که اون همراهمون بود من هیچ حرفی نزدم بعد که با اون خداحافظی کردیم و تنها شدیم من شروع کردم به صحبت کردن.....چی گفتم؟چی شده بود؟ تا دم خونه تون اومدم.....هی میگفتی باشه برو زینب نیا......چه تاسفی......اصلا یادم نیومد که سره چی بود...
یه روز تو زندگیم بودی......پایین تر از نفس نبودی.....عشقممممممم..... از بودن در کنارت لذت میبردم به معنای حقیقی
......واقعن دلم برات تنگ شد...
...واقعن......شد 118 روز........تا 91 روز رو تجربه کرده بودم.....اما هیچوقت بیشتر نشده بود.....اون موقع گفتی به نیت 114 سوره قرآن 114 روز...
یادته؟؟؟ ولی 91 مین روز یههویی اومدم خونتون از پله ها اومدی پایین گفتی بوی آدمیزاد میاد.....
...اما الان 114 روز رو هم گذشت....
...این به خاطره نحسیه عدد 13 هستش..
....13 اردیبهشت 92....آخرین باری که دیدمت...............
........
نظرات شما عزیزان: